رها کوچولورها کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
پیوندعشق ماپیوندعشق ما، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

رها سفید برفی مامان وبابا

هوراااااااااااااااااا مامان جون اومد..........

عزیزم مامان جون اینا با شادی وسلامتی امروز ظهر ساعت سه اومدن البته چون پروازشون تاخیر داشت کمی دیر رسیدن . من تاسر کوچه رسیدم داشتم ماشین رو پارک میکردم که دیدم از تاکسی یه دختر خوشگل پیاده شد تا دقت  کردم دیدم هلیای شیطون خودمونه.......... تدارک ناهار رو هم من دیده بودم البته خاله نفیسه هم همینطور وبه نوعی خاله لیلا........به اصطلاح یه ناهار گروهی بود عزیزم به زودی عکس سوغاتیهای قشنگتو میذارم .....البته اگه فرصت نکنم سعی میکنم درکنار پست بعدیت عکسهارو به یادگار داشته باشی ............ بوووووووووووووووووووس عزیزکم. اینم سوغاتی دخترم....... ...
20 دی 1393

اولین سفر مامان جون بعداز تولد رهاوتولد نیکان ...........

عزیزم 17 دی ماه مامان جون برای بار اول بدون رهای فندقش با هلیا اینا راهی مشهد شدن ..... البته کلی هول برش داشته بود که اگه بره حبه انگور من چی میشه که مثل همیشه آیسان ونفیسه فرشته نجات شدن وروزهای چهارشنبه وشنبه نگهداری از رهاسی رو به عهده گرفتن .. البته دوروز در هفته یعنی پنجشنبه وجمعه که خودم خونم هیچ موردی نداشت ............. مامان جون اینا هم برای ساعت ده روزشبه بلیط برگشتشونه که انشااله اگه قسمت باشه نهار روز شنبه روکنارهم نوش جان میکنیم ........... رهای نازم البته برای نگهداری تو نفیسه کافی بود ولی چون خاله یه مسافر پنج ماهه تو شکم داره دلم نمیاد برای شستن تو دچار دردسر بشه ویا خودشو زیاد به زحمت بندا...
18 دی 1393

وقایع آذر ماه و عکسهای هفده ماهگی عسلی..........

دختر نازم 21 آذر ماه مصادف با تولد هلیا جان بود و30آذر هم دومین یلدای قشنگ دخترم که عکسهای همه رو یه جا برات میذارم........ اینجا شب یلداس آماده شدیم بریم خونه مامان جون....... قربونت برم که اینجا داشتی به بابایی هم انگور میدادی که بخوره.............   اینجا رستوران ساحل وروز بعد ازیلداس که مصادلف با 28 صفر هم بود............           ...
11 دی 1393

هفده ماهگی نازدخترم.............

دختردردانه ام هفده ماه زیبا را با تو پشت سر گذاشتم وقدم به قدم باتو بودم تاشدی رهای اکنونم............ هرروز که میگذرد آرزو میکنم که کاش زمان  دنده عقب داشت وخاطرات زیبای کودکیت که عجین با خاطرات دوران جوانی خودمان نیز هست دوباره تکرار میشد باشد که بیشتر قدرش را میدانستم وشاید با تجربه بهتر در کنار تنها فرزندم بودم ............. رهای نااااازم توررا داشتن یعنی نهایت آرامش واگر کمی واقع بینانه بنگرم یعنی نهایت خوشبختی .. دخترم روز به روز دفتر زندگیم را با صدای زیبای خنده هایت وپیشرفت لحظه به لحظه ات ورق میزنم وچه عطردل انگیزی به مشام میخورد از این ورق خوردن ....... عسلم هفده ماهگیت مبارک  دخترم امروز اولین ...
11 دی 1393
1